جدول جو
جدول جو

معنی تابه تا - جستجوی لغت در جدول جو

تابه تا
لنگه به لنگه، نامتقارن، نامساوی، ناهم آهنگ، ناجور
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابیتا
تصویر تابیتا
(دخترانه)
آهو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابه زر
تصویر تابه زر
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ گرم، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تازه زا
تصویر تازه زا
ویژگی آنکه تازه زاییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
قدم به قدم، کنایه از برابر، کنایه از همراه
پابه پا بردن: دست کسی را گرفتن و او را با خود راه بردن
پابه پا کردن: این پا و آن پا کردن، کنایه از مسامحه کردن، کنایه از مردد بودن، درنگ کردن در کاری یا رفتن به طرفی، در علم حسابداری قرض و طلب خود را با دیگری برابر ساختن و طلب او را بابت طلب خود قبول کردن، تهاتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
محل به محل، مکان به مکان، نقطه به نقطه، برای مثال آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود (مولوی - ۴۱)،
درحال، فوراً، فی الفور مثلاً جا به جا افتاد و مرد
جابه جا شدن: از جایی به جای دیگر رفتن، از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن
جابه جا کردن: چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن، چیزی را در جای خود قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تا بر تا
تصویر تا بر تا
دارای تاها یا لاهای متعدد، تو به تو، توه بر توه، تو در تو، لا بر لا، لا به لا، پرده در پرده
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
لنگه به لنگه. که یک شکل نباشد: چشمهایش تابتاست، کفشهایم تابتا شده است. رجوع به ’تا’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
پرتوافکن، نورافشاننده:
ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب
تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب عالم تاب است. (برهان). کنایه از آفتاب و آن را ترازوی زر و ترک نیمروز وترنج زر وترنج مهرگان نیز خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
تابۀ زر ندیده ای بر سر ماهی آمده
چشمۀ خوربحوت بین وقت صفای زندگی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ تَ)
خرم تر. نوتر:
خیز بت رویا، تا مجلس زی سبزه بریم
که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 179).
رجوع به تازه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تازه زاد. آنکه بتازگی زائیده باشد خواه زن بود و یا حیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب تاب
تصویر تاب تاب
پرتو افکن، نور افشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابتا
تصویر تابتا
لنگه ته لنگه، چیزی که یک شکل نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جابه جا
تصویر جابه جا
((بِ))
فوری، بلافاصله، که بیشتر با فعل مردن به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
((بِ))
قدم به قدم، برابر، همراه
فرهنگ فارسی معین
زائو، نوزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلافاصله، دردم، فوراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لایه به لایه، جدا از هم، سر و سامان، چیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از تله ی پرندگان
فرهنگ گویش مازندرانی
نخ مخصوص تله ی پرندگان که از دم اسب بافته شود
فرهنگ گویش مازندرانی